شعر خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

ساخت وبلاگ

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

یک شعز زیبا از شعر حافظ برای شما عزیزان قرار دادم.

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن

که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم

نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

که بخشش ازلش در می مغان انداخت

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

مرا به بندگی خواجه جهان انداخت

خواجه حافظ شیرازی

شعر

توپ سایت...
ما را در سایت توپ سایت دنبال می کنید

برچسب : معنی شعر خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت,تفسیر شعر خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت,تعبیر شعر خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت, نویسنده : نیما toopsite بازدید : 195 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:58